"
next
مطالعه کتاب ديوان سخن سرای نامی فروغی بسطامی
فهرست کتاب
مشخصات کتاب


مورد علاقه:
0

دانلود کتاب


مشاهده صفحه کامل دانلود

دیوان سخن سرای نامی فروغی بسطامی

مشخصات کتاب

سرشناسه : فروغی، عباس بن موسی، ق 1274 - 1213

عنوان قراردادی : [دیوان]

عنوان و نام پديدآور : دیوان سخن سرای نامی فروغی بسطامی/ با تصحیح و مقدمه علی غفاری

مشخصات نشر : تهران.

مشخصات ظاهری : ه، ص 244

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

شماره کتابشناسی ملی : 3159

دسترسی و محل الکترونیکی : http://dl.nlai.ir/UI/082a620b-3d55-4353-b366-d9849934d423/Catalogue.aspx

زندگينامه

ميرزا عباس فروغي بسطامي غزلسراي بزرگ دوران قاجار در سال 1213 هجري قمري در كربلا زاده شد. بعد از فوت پدر به ايران آمد و نزد عموي خود دوستعليخان به مازندران رفت. او ابتدا «مسكين» تخلص مي كرد ولي پس از ورود به دستگاه شجاع السلطنه، تخلص خود را به نام فروغ الدوله از فرزندان او به «فروغي» تغيير داد. در غزلسرايي شيوهٔ سعدي را درپيش گرفت و الحق به خوبي از عهده برآمد. وي با قاآني شيرازي معاشر و مصاحب بوده است. فروغي در 25 محرم 1274 هجري قمري در تهران درگذشت.

غزليات

غزل شمارهٔ 1

صف مژگان تو بشكست چنان دل ها را

كه كسي نشكند اين گونه صف اعدا را

نيش خاري اگر از نخل تو خواهم خوردن

كافرم ، كافر، اگر نوش كنم خرما را

گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس

اي بسا نور دهد ديدهٔ نابينا را

بي بها جنس وفا ماند هزاران افسوس

كه ندانست كسي قيمت اين كالا را

حاليا گر قدح باده تو را هست بنوش

كه نخورده ست كس امروز غم فردا را

كسي از شمع در اين جمع نپرسد آخر

كز چه رو سوخته پروانهٔ بي پروا را

عشق پيرانه سرم شيفتهٔ طفلي كرد

كه به يك غمزه زند راه دو صد دانا را

سيلي از گريهٔ من خاست ولي مي ترسم

كه بلايي رسد آن سرو سهي بالا را

به جز از اشك فروغي كه ز چشم تو فتاد

قطره ديدي كه نيارد به نظر دريا را

غزل شمارهٔ 2

تا اختيار كردم سر منزل رضا را

مملوك خويش ديدم فرماندهٔ قضا را

تا ترك جان نگفتم آسوده دل نخفتم

تا سير خود نكردم، نشناختم خدا را

چون رو به دوست كردي، سر كن به جور دشمن

چون نام عشق بردي، آماده شو، بلا را

دردا كه كشت ما را شيرين لبي كه مي گفت

من داده ام به عيسي انفاس جان فزا را

يك نكته از دو لعلش گفتيم با سكندر

خضر از حيا بپوشيد سرچشمهٔ بقا را

دوش اي صبا از آن گل در بوستان چه گفتي

كاتش به جان فكندي مرغان خوش نوا را

بخت ار مدد نمايد از زلف سر بلندش

بندي به پا توان زد صبر گريز پا را

يا رب چه شاهدي تو كز غيرت محبت

بيگانه كردي از هم، ياران آشنا را

آيينه رو نگارا از بي بصر حذر كن

ترسم كه تيره سازي دلهاي با صفا را

گر سوزن جفايت خون مرا بريزد

نتوان ز دست دادن سر رشتهٔ وفا

1 تا 208